زمستان 1383 - سایه ماه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه دانش انسان افزون شود، بر ادبش افزوده و بیم وی از پرودگارش، دو چندان شود . [امام علی علیه السلام]
زمستان 1383 - سایه ماه
::تعداد بازدید کنندگان::

10232

::بازدید امروز::

8

 
::موضوعات وبلاگ ::

 
::لینک به لوگوی من::
زمستان 1383 - سایه ماه
::لینک به دوستان::
::لوگوی وبلاگ دوستان::



::جستجوی سریع ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::آوای آشنا::

::اشتراک ::

 

::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

::آرشیو ::

زمستان 1383


مطالب زیر توسط   كوشا   نوشته شده است!


قسم به اون دستای سرد*************قسم به مرگ؛قسم به درد

قسم به اون عشقای پاک**************قسم به آب قسم به خاک

قسم به اون چشمای خیس***************قسم به عاشق حریص

قسم به شب؛قسم به روز****************قسم به آه سینه سوز

قسم به اون نگاه مست****************قسم به اون دعای دست

قسم به نیست؛قسم به بود**************قسم به عاشق حسود

فسم به ابر؛قسم به ماه*****************قسم به خورشید پگاه

قسم به گل؛قسم به خار*****************قسم به عشق پایدار

قسم به من؛به تو؛به ما*****************به دستای از هم جدا

عشق تو مرد؛شد زنده دل***************ستاره شد خشکیده گِل



اگه دستام خالی باشه اگه باشم عاشق تو

غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق تو

دلمو از مال دنیا به تو هدیه داده بودم

با تموم بی پناهی به تو تکیه داده بودم

هر جا رفتم با تو بودم هر جا رفتم تو رو دیدم

تو پری شدی تو رویام همه جا به تو رسیدم

اگه احساسمو کشتی اگه از یاد منو بردی

اگه رفتی بی تفاوت به غریبه دل سپردی

بدون اینو که دل من شده جادوی اسمت

که یکی این ور دنیا که به یادش مونده اسمت


موضوعات یادداشت
شنبه 83/10/12   ساعت 7:59 عصر
dadadadadadada

مطالب زیر توسط   كوشا   نوشته شده است!

                                      او

نمی دانم چه مدت بود كنار پنجره ایستاده بودم و خیابان را نگاه می كردم. شاید ساعتی گذشته بودكه به رفت وآمد مردم خیره شده بودم.از دلم گذشت كه كاش یكی از آنها او بود.ذهنم به گذشته ها رفت و خاطرات او را مرور كردم.ای كاش آن موقع بود.دلم هوایش را كرده بود.ناگهان دیدمش كه از آن سوی خیابان به طرفم می آید.نفسم بند آمد... باورم نمی شد...



                                  ترس

از غرق شدن خیلی می ترسید.

هرچه دست و پا زد فایده ای نداشت.

مرتب پایین و پایینتر می رفت.

ترسش كه ریخت، روی آب آمد.


موضوعات یادداشت
جمعه 83/10/11   ساعت 1:51 عصر
dadadadadadada
<      1   2      
Copyright ©  www.persian templates.com

 ©templatedesigned by: http://Nooshin17.persianblog.com